آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه من شده ای اوار از گلوی من دستاتو بردار

ساخت وبلاگ
مدت هاست درست ننوشته ام،ننشسته ام پشت کامپیوتر و دست به صفحه کلید نشده ام و کلمه هایم رااز روی فکر انتخاب نکرده ام.این بار هرچند باز هم فی البداهه و بدون فکر دست به نوشتن زده ام ،اما دارم کلماتم را با لمس دکمه های کی بورد کامپیوتر خانه تایپ میکنم.حس قدیم تر ها امد به سراغم.الان هرچه به ذهنم می آید مینویسم.این روزها که از خوابگاه جدا شده بودم و در خانه به سر میبردم،مخصوصن این چند روز اخر که دارم مقدمات برگشتنم را فراهم میکنم،دلم عجیب گرفته است.این که می گویم  یعنی واقعن عجیب،اگر بگویم غمگینم،صادق ترین حقیقت غمگینی است که گفته ام.نیمه شب ها از خواب بلند میشوم و میزنم زیر گریه و نفس لوامه ام را به کار میگیرم و برای گناهکار بودن خودم برای کمبودهایم برای ناتوان بودنم در برابر مشکلات عزیزانم اشک می چکانم.برای مادرم بیشتر از همه نگرانم.شب ها نفس هایش را چک میکنم.ترس از نداشتنش یهو نفسم را در سینه ام حبس میکند.گرفتار شده ام.گرفتار غم.گرفتار ترس از بی کسی .گرفتار غم تنهایی.این روزها خبر مرگ و بوی تلخی فقط شنفته ام.حتمن بی تاثیر نیست.اما این همه غصه کار دستم داده است.خدا شاهد است،سر پلاسکو از گریه چشم هایم پف کرد،سر کولبران غم، قلبم را انقدر مچاله کرد که با تک تکشان ابراز همدری کردم.سر مرگ دیگران رفته بودم در فکر و بهت و ناباوری.اما عزیز خود ادم، باز هم فرق میکند .مادر جایش یک جای دبگر است.من وابسته نیستم.ترسو و احمق نیستم اما گرفتارم.گرفتار این غم.الان که تنهایم،مینویسم،چون در بیان احساساتم ناتوانم،در نشان دادن دوستت دارم ها ،در بیان ترس هایم ناتوانم.آه من یک ناتوان غمگین،یک از غم به زانو امده کله شق.می ترسم بروم ،می ترسم بمانم.تکلیفم روشن نیست.دارم می میرم.من تنهایم،هیچ دوست مطمئن و قابل اعتمادی ندارم که بشینم و بشیند با هم گریه کینم بنشیند و بزنیم توی سر دنیا،از ترس هامان بگوییم و به حماقت ها و گرفتار بودن هامان حق بدهیم.دوستان زیادی دارم،نصفه نیمه کنارم هستند،دوستشان دارم،اما یکیشان از من ایراد میگیرد ،تصورم این است که می خواهد یکی مثل خودش باشم که نیستم که نمیتوانم باشم و حتی گاهی وقت ها نمیخواهم باشم.انکار می کند اما می دانم اینطور هست حتی شاید خودش هم نمیداند اما این طور هست و همین باعث میشود از سر دلسوزی برای خودم برای خودش از هم دور بشویم.

خسته ام،از بحث از توضیح دادن خسته ام از درک نشدن از عدم کفایت کلمه ها برای روشن کردن اوضاع به ستوه امده ام.اینجا نفس اماره ام روی کار هست.

به نفس ملهمه هم رسیده ام.اما بالاتر ازان کمتر رفته ام.بیشتر سقوط کرده ام به همین نفس اماره،به پایین ترینشان.

در مسیر رسیدن از شریعت به حقیقت سگ دو میزنم بدون ابنکه بدانم.

آه من علاوه بر ناتوان بودن،نادان هم هستم.غمگینی که به کنار.

برای سلامتی مادرم دعا میکنم.از خدا میخواهمش.خدایا برایم نگه دارش.میبینی که تنهایی ام عمیق تر است پس بگذار برایم بماند.ترس از دست دادنش را از من بگیر.چون ادم از هرچه میترسد،به سرش می

آید.زبانم لال.

 

+آهای غمی که-مثل یه بختک-رو سینه من شده ای آوار-از گلوی من-دستاتو بردار-کوچه های شعر-پر ولگرده-دل پر درده-شب پر مرد و نامرده...


برچسب‌ها:
من رو به روی آیینه, دستاتو بردار
+ تاريخ چهارشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۵ ساعت 10:7 نويسنده Atmish |
من دارم گم ميشم،گمِ گم...
ما را در سایت من دارم گم ميشم،گمِ گم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atmish بازدید : 35 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 20:31